قــُـمار
پیشتر زان که تو را دیده و نشناخته ام
خویش را در طلبت غرق بلا ساخته ام
همه شب دید رُخـَت خواب ز من می آشفت
تا سحر خواب به سوی دگر انداخته ام
پیش چشمان تو هر چشم دگـــر نا زیباست
سرخ بر لوح دلم نقش تو پرداخـــته ام
در قماری که تو یک سوی قــُـمارم باشی
جز تماشای تو هر چیز دگر باخـته ام
به تمنای تو ام شـــــهر به شهر آواره
چون سواران مغول هر طرفی تاخته ام
مصطفی معارف 28/10/90 کرج
:: بازدید از این مطلب : 321
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11